به یاد طعم بی‌نظیرِ غوره‌های تازه‌ و نمک خورده‌ی درختِ پیر

ساخت وبلاگ
به لطف این حافظه‌ی بی معرفت، حالا حتی تصویر کودکی هامون هم برام تار شده. رفیقِ قدیمیِ من، یعنی چقدر عوض شدی؟ چقدر قد کشیدی؟ من خیلی عوض شدم. اما هنوز می تونم برات کتاب بخونم. صدای من رو یادت هست؟ وقتی لبه‌ی پنجره نشسته بودیم و من برات "65داستان شیرین" که هیچ کدوم شیرین نبودن رو می خوندم. راستش رو بخوای، من صدات یادم نیست... حتی وقتی ادعا می‌کردی دوچرخه‌ی بالاپشت بوم برای توئه. یا وقتی ازم می‌خواستی قایم شم چون حاج‌آقا تو راه بود. من حتی دست هات رو هم یادم نمیاد. عجیب نیست؟ می دونی؛ اینبار محاله هردومون بتونیم روی یک صندلی کامپیوتر بشینیم. اما مطمئنم اینبار به جای اینکه تو روشن کردن مانیتور رو یادم بدی، من توی گرفتن موس جلودار می‌شم. راستی... اسکیت بازی‌های کاغذیمون رو روی فرش یادت میاد؟ دیوانه‌ی مسابقه‌هامون بودم... نشستن روی رخت‌خوابای خونتون رو یادت هست؟ یا قایم شدن توی آشپزخونه‌ی مادربزرگ من... بالا و پایین پریدن روی پله‌های سرخ حاج خانوم رو محاله فراموش کرده باشی. و رفتن به اون زیرزمین ترسناک رو. یادته؟ یادمه که دست هم رو محکم گرفته بودیم. پس چرا دست‌هات رو یادم نیست؟! 

می‌دونی رفیق؛ شاید روزی از راه برسه که من حیوون‌خونگیم رو بغل کنم و برای معاینه بیارم کلینیک تو. تو اونموقع درست رو توی دانشگاه کرمان تموم کردی و حالا یه دامپزشک بی‌نظیری. من هم توی کار ترجمه استادم. اصلا شاید تو برای پروژه‌ای که داری به دفترترجمه‌ی من بیای. شاید دوباره دوست بشیم. ممکنه. اینطور فکر نمی‌کنی؟ اما شاید من هیچ وقت نفهمم که تو، همون رفیقِ اون روزهایی. چرا که هرگز اسم فامیلت رو نفهمیدم. تو هم هرگز من رو نخواهی شناخت. چرا که حتی اسم واقعیم رو نمی‌دونی.

 

قبولیت توی دانشگاه مبارک، رفیقِ قدیمیِ من.

MoonFesta...
ما را در سایت MoonFesta دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonfestao بازدید : 131 تاريخ : جمعه 25 آبان 1397 ساعت: 11:51