حس دخترکی که خانه ی پدریش فرو می ریزد

ساخت وبلاگ
خاطراتم از یاهو مسنجر بخش عظیمی از زندگیم رو تشکیل میده. شب های زیادی پای پی سی تا صبح چت کردم.
با گلپر: که خیلی لوس بود.
کیمیا: که درواقع هیچ وقت نقطه مشترکی نداشتیم! عاشق انیمیشن بود و بچه پولدار.

با مهستی: که وقعا یادم نمیاد چی به هم می گفتیم؟!

با آرش: اعتقاد داشت باید داس یاد بگیرم! و می گفت خواهر داشتن خیلی خوبه.
با مریم: زن خونه دار بود. اما حسابی رفیق بود و خیلی مهربون.
چت های گروهی حسابی خوش می گذشت. شبی که تیما(شقایق) تو یه گروه اددم کرد با یه عالمه دختر. تا صبح چیپس میخوردم و می خندیدم و حرف می زدم.
با آدمک: اسمش محمد رضا بود. هیچ وقت نفهمیدم کی اددش کردم کی اددم کرد!

با یکی که یادم نمیاد دختر بود یا پسر؟ یادم نمیاد از کجا شناختمش؟ یادم نمیاد چی بهش می گفتم؟
با علی ان سی که همیشه با علی اس اچ اشتباه می گرفتمشون. یکیشون حسابی متشخص بود و یکیشون یه منحرف به تمام معنا! اونی که منحرف بود یه همستر جیگر داشت.
مهتا! مهتا از سال های دوم سوم به بعد همیشه بود. همیشه با هرکی حرف می زدم صفحه چت مهتا کنارش باز بود. اولاش فقط بلیچ بود. فقط انیمه بود. اما اونقدر رفیق شدیم که کم کم رسیدیم به اینجا: از ریزترین اتفاقات زندگی هم خبرداریم و هنوز هم باهم صحبت می کنیم. همیشه و همیشه. 

خاطره ها زیادن. خیلی زیاد. اولین باری که با علیرضا چت کردم اخرین بارم هم بود. یاهو نمیومد. همیشه همین بود. حتی چت باکس فروم هم کم میومد. اما همیشه رفیق همه بود. هیچ وقت اسمش حذف نمی شد.
امیر که سرباز بود و من ژنرال جولیا! کلی خل و چل بازی درمیاوردیم و سناریوهای مسخره می ساختیم...!اخرین شبی که با امیر چت می کردم مامان اومد بالاسرم و بهم گفت وقتی خواهریا برادرم نیستن با کسی چت نکنم. بهم برخورد و تا ماه ها یاهو نرفتم. صحبت هام با امیر به فروم محدود شد.
بعد دوباره به یاهو برگشتم. امینا اینبار رفیق شب زنده داری هام بود. هر روز میخواست یه گیم جدید به خوردم بده. یه گیمر حرفه ای بود. تو فروم یه زمانی داستان می نوشتیم. گاهی بحث اون بود. بعدتر ها فروم زد و ازم دعوت کرد. یوزر همیشگیم رو عوض کردم. و ازش شنیدم" حیف، جولیا خیلی مشهور شده بود" امینا همیشه خوب بود. خیلی خوب. هیچ وقت حس نمی کردی مخاطبت یه پسره! هیچ وقت فعل هامو براش جمع نمی بستم. هنوز هم دلم براش تنگ می شه. عاشق یه مدل ساعت خیلی زشت بود! هرشب عکسشو میفرستاد و قربون صدق می رفت! بعدها داداشم یکی ازونا کادو گرفت. ساعتایی که شبیه چرخ تانک بودن.

سال های آخر در کنار مهتا و امینا. به لطف مهتا با فافا آشنا شدم. چت های گروهی سه نفره که حسابی می چسبید بهم. اون روزها با مریم هم چت می کردم. دوست مدرسه. بعدتر گوشی اندروید خریدم و یاهو شروع کرد به خاک خوردن...

خیلی سال پیش... نزدیک 9 سال پیش هم سن و سال هام شاید دلشون به هم بازیاشون تو کوچه خوش بود. شاید به دوستای واقعیشون. اما کوچه ی من یاهو بود و دوست هام هیچ وقت دیده نشدن. هیچ وقت لمس نشدن. دل تنگشونم. دل تنگشون می مونم. همیشه و همیشه. من لای buzz فرستادنهاشون بزرگ شدم:دییییی

پ.ن: دو نقطه دی! یاور همیشگی ما بچه های یاهو:دی

پ.ن2: اینویزیبل بودیم همیشه!

یاهو جانم، خوب بخوابی. هیستوری چت هامون رو بغل کن و بخواب...

MoonFesta...
ما را در سایت MoonFesta دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonfestao بازدید : 122 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 5:42