_یادته پدرت همیشه تو این شب داستان شیرین و فرهاد رو تعریف می کرد؟
این جمله رو مادربزرگ رو به مامان گفت. گوش های من از شنیدنش تیز شدن و قلبم از شوق بیشتر شنیدن از پدربزرگ تپید:
_چی میگفت مامان؟ تعریف می کنی؟
مامان میگفت جزئیات داستان رو فراموش کرده. پس مادربزرگ شروع کرد به تعریف داستانی که هیچ شباهتی به داستان شیرین و فرهاد نداشت. و من سرتاپا گوش بودم برای همین داستان تحریف شده. که مادربزرگ اصرار داشت توی کتابش نوشته شده و من باید حتما این کتاب رو بخرم...
قلب من از صبح عزادار غمهای قوم پدربزرگه. قومی که سهمشون از این دنیا آوارگی و عذاب بوده. یلدای امسال بدون مهمون، با درد و به یاد پدربزرگ سر شد.
MoonFesta...برچسب : نویسنده : moonfestao بازدید : 83