طولانی شدن مسیر خستهام کرده. قطعا وسطهای مسیر رو از سر گذروندم و حالا تو اون نقطه کلیدی هستم که باید دووم بیارم و ادامه بدم. باید ادامه بدم. باید ادامه بدم. باید ادامه بدم... بخوانید, ...ادامه مطلب
سریع تر از این بادی که درخت روبهروی پنجره رو به رقص درآورده؛ روزها میگذرن. خندههامون که به کوتاهی لحظات شادی این درختن میگذرن. اشکهامون که بعد از وزش باد میبارن میگذرن. لکههای بارون و صدای باد اما میمونه روی ذهنِ پنجره و گوشِ درخت. بارون مینوازه و باد میرقصه. روزها میگذرن... سریعتر از این باد. خیلی سریعتر. , ...ادامه مطلب
چند دقیقهی پیش تولد دایی رو تبریک گفتم. براش نوشتم: همیشه سایت بالای سر اژدر جون باشه. بعد از نوشتن این جمله خندم گرفت. کی باور میکرد روزی از راه برسه که دایی کوچیکه پدر بشه؟ اژدر اسمیه که ما به شوخی برای پسری که توی راه دارن گذاشتیم. پسردایی کوچولوی من...! که تا لمسش نکنم باورم نمیشه واقعا وجود داره. تا دایی رو نبینم که پسرش رو بغل کرده نمیتونم باور کنم که پدر شده. که مسئولیت پذیر شده و حالا یه خانوادهی کوچیک سه نفره داره. چطور ممکنه باور کنم دایی کوچیکه بزرگ شده؟! , ...ادامه مطلب
یک ماه دیگه احتمالا برای یک هفته دوباره باید برگردم. خنده داره که دارم به این فکر میکنم که چطور تیپهای قشنگ بزنم...؟! چطور جبرانِ اون دو ماه مزخرف رو دربیارم؟ و دارم لحظه شماری میکنم که شاید، شاید، شاید بشه دوباره خاله رو دید... با خاله بازار رفت، با خاله متنبی رو گشت و کنار خاله لاک زد... , ...ادامه مطلب
+ میدونم که قراره بدون شناسنامه و گذرنامه برگردم. اما نمیتونم شادیم رو از صحبتهای برادرم مخفی کنم. از دیدی که نسبت به بابا داره. از نفرتی که بین همهی ما چهار نفر هست.+ فردا آخرین روز سرنوشت ساز ای, ...ادامه مطلب
برادرم برای آروم کردن عصبانیتش از خونه زد بیرون تا قدم بزنه. ما سه نفر موندیم. برای خالی کردن خودمون ناسزا گفتیم. لعنت کردیم. اما آروم نشدیم. مامان آروم نشد. بهش گفتم که گریه کنه. اشکهای خودم سرازیر شده بودن. مامان گریه کرد و ما بغلش کردیم.روی هر کدوم از ما نوع متفاوتی از فشار عصبی وجود داره اما چیزی که بین هممون مشترکه، سرچشمهی اون فشاره. سرچشمهای که ما توی حذف کردنش از زندگیمون همنظریم. , ...ادامه مطلب
"پنج سالم که بود با دخترهای فامیل مدرسه میرفتم. ماه رمضون، به خانوادههامون میگفتیم روزهایم و حاضر نمیشدیم توی خونه غذا بخوریم. اما از کنار نونوایی که رد میشدیم، بوی نون مستمون میکرد. نفری یه نو, ...ادامه مطلب
چند روزه که چیزی توی معدهم نمیمونه. سرم گیج می رفت از گرسنگی. رو کردم به خواهرم: آبجی یه سیب برام پوست میگیری؟قبل از خواهرم خاله دست به کار شد. توی یک دقیقه یک سیب قاچ شده به قشنگ ترین شکل ممکن جلوم بود. خندیدم. یاد بچگیام افتادم. خاله با سیب برام قو درست میکرد. , ...ادامه مطلب
از استرس خستم. از فشار عصبی خستم. از تغییر قانون و تغییر نظر اجرا کنندگان قانون خستم. از بی هویتی خستم. از موندههای دیوارِ بابا تو مسیر زندگیم خستم. از عادی نبودن خستم. از دانشگاه خستم... حتی از رویا دیدن هم خستم... خیلی خستم. + دیگه موهام رو رنگ نمی کنم. تارهای سفیدِ دوبرابرش به اندازهی کافی گویای فشارهای عصبی این زندگی هست.+ میدونم تموم میشه. اما کی؟ کی راحت میشم. کی؟ , ...ادامه مطلب
توی نوزدهمین سال هزارهی سوم میلادی و در نوزده سالگیم، سومین کار زندگیم رو آغاز کردم. امیدوارم این سال و این سن برام خوششانسی بیارن. , ...ادامه مطلب
احساسات گاهی بین کلمه های توی ذهن گم میشن. تا سرانگشتات میان، اما هرگز متولد نمیشن. گاهی هم غرق میشن؛ بین اشک هایی که هرگز توی چشمهات دیده نشدن. اون ها زندانی این زندون خاکین و ما، زندان های خاکی، زندونی هزار زندونیم., ...ادامه مطلب
عادت به درس خوندن نداشتم. همیشه درسها رو بلد بودم. همه چیز رو حسی حل میکردم. یک بار خوندن سطحی درسها باعث میشد توی کلاس بهترین باشم.اولین بار که ساعت ها برای یه درس وقت گذاشتم و نتیجه ای نگرفتم ا, ...ادامه مطلب
خشونت همیشه با صدای شکستن استخون همراه نیست. همیشه به خون و کبودی ختم نمیشه. خشونت دم و بازدم تو هواییه که آروم آروم و پردرد میکشتت. + بشنوید داستانی که یک مهاجر، یک خوانندهی ایتالیاییِ آلبانیالاصل، روایت میکنه. آهنگ lettera a mio padre و vietato morire. اولی نامه ای به پدر و دومی مکالمه ای با مادرش. + با کلمهکلمهش اشک ریختم. + آهنگ اول شاید جوابی باشه که بعد از یک سال برای کامنت یک غریبه پیدا کردم. غریبه ای که دهم آذر سال قبل از من پرسیده بود:"چقدر شبیهش نیستی؟" , ...ادامه مطلب
نشسته ام روی یکی از صندلی های زرد رنگ و چرک مترو؛ ایستگاه دروازه شمیران. با رد شدن هر مترو یکی از جملات کتاب خاطرات پراکنده از ذهنم می گذرد... اینجا دروازه ی شمیران است و من غرق در خاطرات نویسنده ای که هرگز نشناخته ام., ...ادامه مطلب
توی بیابون بی آب و علف، سرگشته و حیرون دنبال یه نشون زنده بودن., ...ادامه مطلب