شاید اگر رها شده بودم توی تن
هاییم، الان کتاب های بیشتری خونده بودم. شاید الان ساکت تر بودم و کمتر قهقهه می زدم. شاید بیشتر فکر می کردم. نمی دونم اون مسیر من رو به کجا می رسوند؟ نمی دونم بودنش بهتر بود یا نبودنش؟ هنوز اون آدمِ شلوغ و اجتماعی نیستم. اصلا نیستم. اما آدم هایی رو توی زندگیم دارم که باهاشون همکلام می شم... این برای من خوشبختیه. تجربهی قدم زدن یک مسیر به تنهایی. جرئت تنها به انقلاب رفتن، امتحان کردن مسیرهای جدید و گاز زدن ساندویچ تست نامینو. شجاعت دلداری دادن به دختردایی برای دیررسیدن به خونه و پیشنهاد تاکسی گرفتن. همهی اینا رنگ های متفاوتِ خوشبختی منن. هنوز از دیر رسیدن به خونه می ترسم. هنوز تاریکی آرامش رو ازم می گیره و هنوز نمی تونم به راحتی یک مکالمه رو شروع کنم و یا توی چشمهای طرف مقابل نگاه کنم اما دارم بزرگ می شم و تغییر می کنم. این بزرگ شدن رو دوست دارم. من
عمیقا احساس خوشبختی می کنم. توی تک تک لحظاتی که دلم می گیره و اشک می ریزم، توی همهی بی انصافی هایی که در حقم می شه و توی سخت
ترین موقعیت های زندگیم هم من خوشبختم.
+ همیشه دیدن و دونستن از این آدم من رو به فکر فرو می بره... همیشه.
MoonFesta...
ما را در سایت MoonFesta دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : moonfestao بازدید : 169 تاريخ : شنبه 26 خرداد 1397 ساعت: 4:06