مذهبی؟ یک زمانی بودم. یک زمانی از اون دست مذهبی های خیلی خشک بودم. آهنگ قساوت قلب می آورد، روسریم 6دور دور سرم می چرخید و یک تار موی بیرون زده روانیم می کرد. نماز و روزه به جا بود هرگز قضا نمی شد. چند سالم بود؟ خنده داره اما 8_9سال شاید. توی همون سال ها کم کم تغییر کردم. مسیر عجیبی رو طی نکردم. فکر می کنم فقط سال به سال ذهنم بازتر شد. اول از خواهر و برادرم الگو گرفتم. یادم نمیاد چی شدم. اما مذهبی موندم. بعدتر کمی گیج شدم. خواهر و برادرم تغییر کردن و من هم به سبک خودم تغییر کردم. تجربه های زیادی کسب کردم. با آدم های زیادی حرف زدم. از 8_9سالگی تا 12سالگی دوران اجتماعی شدنم بود. با مردها و زن های متفاوتی حرف زدم. با پسر ها و دخترهایی که هر کدوم از یه جای این کشور و یا حتی یه جای این دنیا بود. یه مرد 60ساله، یه زن خونه دار، پسر های جوون و دخترهای محصل... کم نبودن اون آدم ها.
شروع من شاید از این نقطه بود. شاید از اینجا بود که شروع کردم به فکر کردن. کتاب خوندن و نگاه کردن. نگاه کردن به زندگی اطرافیانم. به اعتقادات و رفتارهاشون. بعدتر درمورد عقایدی که از بدو تولد داشتم کنجکاو شدم. از خودم پرسیدم و گیج شدم. فکر کردم، فکر کردم. بحث کردم اما نه اونقدری که توی جامعه ی اطرافم یه فرد ناهنجار به نظر بیام. هنوز درگیرم اما به نتیجه ای رسیدم که کم و بیش من رو تعریف می کنه.
به یک جمع بندی از عقایدم نرسیدم و فکر می کنم تا زمانی که ذهن من توانایی فکر کردن داشته باشه این جمع بندی به وجود نمیاد.
+ چیزی که ازش رنج می کشم تظاهر کردنه و لحظاتی که مجبورم من نباشم.
+ چرا این پست رو نوشتم؟
MoonFesta...
ما را در سایت MoonFesta دنبال می کنید
برچسب : امروز, نویسنده : moonfestao بازدید : 127 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 23:18